بچه که بودیم ...

بچه که بودیم، هی آخوند محل می گفت و کتابای دینی مدرسه می نوشتن: خدا زن و فرزند انسان را مایه آرامشش قرار داده.
اون وقتا نمی فهمیدم معنیش چیه؟ اما حالا که یکم پخته تر شدم و فکر کردم، کم کم دارم می فهمم. اصلا فهمیدم معنی واقعی آرامش چیه؟
می دونید به نظر بنده آرامش یعنی وقتی یه کسی تو بیرون اعصابتو خرد کرد و نتونستی همونجا جوابشو بدی، اگه تمام درختای باغتونو آفت زد، اگه از دست کسی دلخوری، اگه زورت به یکی نمی رسه، اگه ضامن می شی و طرف قسطا رو به موقع نمی ده و از حقوقت کسر می شه، اگه ... و هزاران اگه دیگر؛ اونوقت خیالت نباشه. اهل و عیال که تو خونه هستن و هر چی بگی دم نمی زنن، پس یه کاری حرصتو سرشون خالی کن و دلتو صاف کن. اونوقت هم دلخوریات پاک می شه، هم قسطی رو که دادی یادت می ره، همم زورت به یکی رسیده و خوشحالی که طرفتو ناک اوت کردی، جون من این روش حال نمی ده؟ هم اعصابت راحت شده و هم کارت شرعی بوده و اهل منزل باعث آرامشت شدن.
راستی یه کار کوچیکم مونده، اینکه بی خیال وجدان. اگه عذاب وجدانم گرفتی یه لیوان آب روش بخور تا ته! و یه نخ سیگار! وای ی ی ی ی!! چه حالی داد! ده سال دیگه یا سرطان کبد می گیرم یا سرطان ریه! مشکلی نیست خونواده هستن و اون موقع حتی چون ازم راضین، انتظار دارم تو سالمندان هم نبرن و ازم مراقبت کنن! فاز نمی ده؟ وقت مردنم هم چه مردن راحتی! هم خودمو کشتم، هم وجدانو، هم خلاف شرع که نکردم؟
راستی شما نظر بهتری ندارین؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد