ماجرای من و چاپخانه ۱

ماجرا از این قرار بود که بنده قرار بود یک وام میلیاردی بگیرم و ...
فردای اون روز تصمیم گرفتم برم بانک و به خیال خام خودم یه روزه وامو ردیف کنم و بالاخره صاحب یه نان و نوایی بشم.
داخل بانک مثل خیلی از روزا شلوغ بود. وارد که شدم یکراست سمت میز جناب رئیس رفتم. ( ولایت ما کوچیکه و طبیعتا بانکشم کوچیکه و رئیسشم اتاق اختصاصی نداره! حالا یکی نیس بگه تویه بانک کوچولو وام میلیاردی میدن؟ بس کن پسر! ) آقای رئیس بعد شنیدن حرفام یه تن کاغذ جلو روم گذاشت و فرمود که این فرمارو پر کنم! ( عجب! با این که همه چیز دیجیتالی شده ولی هنوز تو ولایت ما حتی بیشتر از قدیما کاغذ بازیه!)
سه روز تمام طول کشید فرما رو پر کنم. اگه یکمی مایه داشتم می رفتم یه منشی استخدام می کردم، چون اصولا با وضع قوانین ولایتی، همه هم ولایتی های ما اگه نخوان دستاشون کرخت بشه بایسی یکی یه دانه منشی استخدام کنن. (وای! آرمان شهر به این می گن، این طوری بیکارم نمی مونه و همه جوونا می تونن به عنوان منشی بزرگاشون استخدام بشن و حقوق نگیرن! راصتی یه دانه آرمانم تو همسایگیمون هست!)
بعد تموم کردن فرما، یکی دو ماهی (ماهی نه!) طول تا این جناب رئیس حوصله فرمودند و فرما رو ازم تحویل گرفتن، یادم نرفته بگم که دو ماه هم خوندن فرما وقت کشید، واقعا زحمت کشن و برای اعتلای ولایت از هر عملی فروگذار نیستند، دست مریزاد! (البته این رو نفهمیدم چرا جناب رئیس بعد خوندن اون همه فرم چرا هنوز بنده رو نمی شناخت؟ البته حق دارن، روزی سه هزار نفر واسه درخواست وام میان.)
بالاخره خوان بعدی یعنی ضامن شروع شد. شاید باور نکنید ولی بدونید بنده تو این زمینه رکورد دار بودم و در عرض یه هفته سیصد ضامن جور کردم که البته حتی یکیش هم تایید نشد! در بین اونا کارمند اداره و نظامی و ... هم دیده می شد که به علت عدم کفایت حقوق و یا نبود دسته چک بوسیله رئیس اخراج شدند!
بالاخره با هر زحمتی بود پنجاه تا ضامن یافتم که هر کدوم واسه یه ماه پرداخت قسط ضامن شدن.
اوف ف ف! خسته شدم... ولی کار رو عالی انجام دادم. حالا می تونم با خیال راحت واممو بگیرم و ...
اما نه! وام گرفتن تو این ولایت از ولایت عهدی امپراطور روم شدن هم سخت تره! ( گلادیاتور می خواهد و رادیاتور! ببخشید، گاونر!)


ادامه دارد ...